عاشقانه ها

LOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOVE

دلایل بودنم را مــــــــرور میکنم !
هر روز از تعدادشان کــــم میشود!
آخرین باری که شمردمشان
تنها یک دلیل برایم مانده بود..!
آنهـــــــم دیدن تو بود !!!H

نوشته شده در جمعه 6 تير 1393برچسب:,ساعت 23:54 توسط LOVELY| |

در زندگی 
یک روز هایی میشود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر ِ " اوی ِ " زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟

روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیــــــر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ" زند گیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم

روزی هم می شود
طـــرز نگاهـــــت
لحنِ حرفهایــــت 
نـوع رفتــــــــارت 
ســـــــــرد می شــــــود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ســـت
می خواهی چــــــــیز هایی بفهمی ...
بفــــهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟؟

و امان از آن زمانی که
نفهمند 
نفهمند 
نفهمند ... 
به یکباره
به هم می ریــــزی
از هم می پـــاشی
ســـــرد می شوی ...

نوشته شده در جمعه 6 تير 1393برچسب:,ساعت 21:55 توسط LOVELY| |

تیر آخرم خودت زدی عزیزم ... نابودم کردی بااون حرفت...

درسته ک همه چی تموم شد ولی لااقل دلم خوشه ک

همه تلاشمو کردم واسه ب دست آوردنت ...

دیگه ن ازدوستات خبرتومیگیرمو ن ازخودت خوش باش چون

دیگ مزاحمت نمیشم قرار ما هون خوابای هرشبم :

رفتی هنوزم با منه این حس پوشالی

من رد پاهاتو توی این قاب میزارم

هرشب همین ساعت قرارهردومون باشه

من این قرارم با تو رو تو خواب میزارم 

(از خودم )

دیگه هیچی و هیشکی واسم مهم نیس ... 

دیه زندگی نمیکنم فقط نفس میکشم...

بای عشقم ... شاید واس همیشه...

من از خیلی چیزا گذشتم برات
کنار تو هرچیزی اومد سرم
به جایی رسیدم که حس می کنم
کنار خودم خیلی راحت ترم

(هانی ملک زاده)

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت 14:23 توسط LOVELY| |

وقتی ک اون دستامو میگیره
حس میکنم دستت تو دستامه
اسمش رو گاهی اشتباه میگم
اسمت هنوزم روی لبهامه...

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت 14:8 توسط LOVELY| |

بچه ها خوشحال میشم ک ب صفحه ام سر بزنید ♥

 

https://www.facebook.com/pages/%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D8%B5-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%A8-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7/274617736040167?ref=hl

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:,ساعت 18:5 توسط LOVELY| |

ســالــها بــعــد

من در کنار یک مرد زندگی میکنم ،


مردی که اسمش تو شناسنامم ثبت شده

و همسر من محسوب میشه،


مردی که شاید من زنِ رویاهاش باشم اما ،


اون هیچ وقت مرد رویاهای من نمیشه چون ،


رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی ...


جسمم کنار اون میخوابه اما ،


افکارم در کنار تو .

 



ســـالهـــا بعــد

بی هوا وقتی یادت میوفتم ،


... فقط به این فکر میکنم که خوشبختی یا نه!؟ ....


شاید اسم تورو گداشتم روی پسرم ،

 


سالها بعد ،


من زنیم که از عذاب وجدان داره میمیره ،


زنی که به تو فکر میکنه اما ، کنار یک مرد دیگست ،


زنی که به دوست داشتن های مرد دیگه پاسخ میده اما ،


نه از ته دل ...

 

 


ســالـــهــا بـــعــد

وقتی همه خوابن ،


میرم تو آشپزخونه و یه سیگار روشن میکنم ،


تو اون نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر میکنم ...


از سیگارم کام های عمیق میگیرم ،


و به این فکر میکنم که زندگیم چجوری میشد اگه تو همسرم بودی ؟


در حالی که دارم تو فکرت غرق میشم ،

سیگارم رو به اتمامه ، و من ،

با عذاب و با دلی پر از غم ،  


باید برم کنار مردی بخوابم که همیشه ارزو میکنم تو جای اون بودی ...

 

 

سالها بعد این موقع ،


تو کنار کسی هستی که دوستش داری اما ،


من کنار كسیم که ،


فقط باهاش هم خونم ...

 



ســالــهــا بعــد



زنیم با موهای سفید و چهره ای خسته ...


زنی که خیلی ها میشناسنش اما ،


اون با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست... ♥

نوشته شده در چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:,ساعت 17:51 توسط LOVELY| |

بد شدیم چون بعضیا لیاقت خوب بودنمونو نداشتن...

نوشته شده در شنبه 20 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 15:31 توسط LOVELY| |

گاهے اوقات
شاید تنها شادے زندگے ام این است
که هیچ کس نمے داند تا چه حد غمگینم !

نوشته شده در پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:20 توسط LOVELY| |

تنهایی ؛ یعنی این همه آغوش واسه تو بازه
اما ..... تو همونیو میخوای که بهت پشت کرده... !!!

نوشته شده در پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:17 توسط LOVELY| |

از اینجا احمق بودنت شروع میشود
وقتی میفهمی موجود دیگری را
بیشتر از خودت
دوست داری...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 14 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:15 توسط LOVELY| |


وقتى كه ميگى ديگه برا هميشه فراموشش كردى ؛
و هيچ احتياجى بهش ندارى ،
و تمام فحشهاى دنيا رو نصيبش ميكنى !
درست زمانيه كه :
بيشتر از هميشه دلت براش تنگ شده ... !!!

نوشته شده در چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:51 توسط LOVELY| |

سیگارت را پشت دست من خاموش کن...

بگذار این داغ نشانی باشد برای دیگر دل نبستن
نوشته شده در چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:46 توسط LOVELY| |

مدت هاست احساس میکنم کر و لال شدم ..!!

این روزها صدای احساساتم رو فقط صفحه ی کیــــــــبوردم میشنود ...!!!!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:34 توسط LOVELY| |

نوشته شده در چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:,ساعت 16:37 توسط LOVELY| |

در روزهای نبودنت
انقدر سرشار از خیانتم
که حتی لب دریا هم
مرا تحریک میکند ♥

(H.A) 

نوشته شده در چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:,ساعت 15:51 توسط LOVELY| |

تیتراژ پایان ، ضجه های تکنوازی
موسیقیِ بی وقفه ی بی عرضگی مه
من بر اساسِ یک حقیقت می نویسم
این گوشه ای از خاطراتِ زندگی مه
رستاک
 
نوشته شده در چهار شنبه 13 فروردين 1393برچسب:,ساعت 15:50 توسط LOVELY| |

هر بار تنهایی ام را باکسی قسمت کردم

بارفتنش تنهایی ام چندین برابر شد

حالا دیگر در ازدحام تنهایی خودم را گم کرده ام

بدجور دلم هوای خودم را کرده است

نوشته شده در دو شنبه 11 فروردين 1393برچسب:,ساعت 20:3 توسط LOVELY| |


کاش میدانستی جــــهـانم بی تو ؛

  
  
" الــف  "
          

        نــــــــــــدارد ...!      

نوشته شده در یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:,ساعت 17:31 توسط LOVELY| |

بچه ها این روزا حالم اصن خوش نیس واسم دعا کنید . . . 

هر چند خدا دیگه ما رو نمیبینه . . . 

نوشته شده در یک شنبه 3 فروردين 1393برچسب:,ساعت 17:15 توسط LOVELY| |

چه تلخ است

با بغض بنویسی

 با خنده بخوانند

 

نوشته شده در شنبه 2 فروردين 1393برچسب:,ساعت 18:6 توسط LOVELY| |

میدونی غَم انگیزْ ترین جای قِصه کجاستْ؟
اونجاست که نِگاهِت 
میکُنه میگه:
" خوشْبَخت بشی" 

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 17:43 توسط LOVELY| |

بهار و این همه دلگیری ؟؟ 

کسی فصل ها را جا به جا نکرده ؟؟!

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 11:13 توسط LOVELY| |

می گویند لیاقتت را نداشت ولی نمی دانند که تو فقط دوستم نداشتی ، همین !

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 11:12 توسط LOVELY| |

پسورد تمام چیزهایم شماره ی تو شده است


و من دائم شماره ی تو را میگیرم


بدون آنکه صدایت را بشنوم….

 

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 11:10 توسط LOVELY| |

بعد یه مدت دوباره اومدم بنویسم...

 

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ....

 

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,ساعت 11:7 توسط LOVELY| |

موشکی دنبال هواپیما می رفت اگر بغلش نمیکرد منفجر می شد

نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:48 توسط LOVELY| |

صحنه برای من جایی نداشت

زمان خواندن دلنوشته هایم را نداشت

اگر دفتر مدرسه جای شعرای عاشقانه نبود

تو دلم ضیافت ترانه بود

چه درس شیرینی که تمام جای جای صفحاتش نام تو حک شده است

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 19:34 توسط LOVELY| |

میدانی...؟

روزی میرسد که خبر مرگم به گوشت میرسد

بی انکه تو بدانی.

من از انتظار تو در لحضه احضه ثانیه ها جان سپردم

نوشته شده در چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:,ساعت 13:30 توسط LOVELY| |

895601241627445.jpg
 
  هـــــــــ ــــــــیســـــ ـــــــ 
 
ـــــــــــ ـــاکــــتــــ ــــ
 
یـــهـ  کــــــــــ ــــــــــف  مــُــرتـَـــ ـــبــــــــ  بــهـ  افتـــخـــارشـــــــــ
 
چـــهـــ بـــا احـســـــــ ـــــــــــ ــــــــــــ ـــــــآســــــــ
 
مــــــــــ ـــــــــ ـــــــــنو گذاشــــتـــــــــ و رفـــتــــــــ ـــــــ
نوشته شده در جمعه 10 آبان 1392برچسب:,ساعت 15:48 توسط LOVELY| |

 

 بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :

 
آهــــای پســــر ...
 
حواســــت باشــــه ...!
 
ایــــن دختــــری كــــه بــــه تــــو دل داده ,
 
خیلی هــــا در " آرزوی نیــــم نگاهــــش " هستنــــد ...
 
لیاقــــت داشتــــه بــــاش ..............!
 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:39 توسط LOVELY| |

به هرکسی که می رسی ، می گوید :

آدم فقط یکبار عاشق می شود ..

دروغ است …

تو باور نکن …

مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم …
نوشته شده در پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:37 توسط LOVELY| |

حرف زیاد است ...

 

 اما گاهی نمی دانی چه بگویی !.!.!

 

 گاهی فقط باید رفت ...

 

 چیزی شبیه کم آوردن !!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:33 توسط LOVELY| |

 

تنهایم این روزها....بیشتر از قبل

حال همه را میپرسم سنگ صبور غم هایشان میشوم..

اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک میکنم اما..

 یک نفر پیدا نمیشود که دست زیر چانه ام بگذارد سرم را بالا بیاورد و بگوید

                                         حالا تو برایم بگو..

نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 18:49 توسط LOVELY| |

49216646126217772874.png

به سلامتیه كسی كه نمیشناستت

اما نوشته هاتو میخونه

تا از درونت با خبر بشه

و زیرش نظر میده

نه واسه اینکه خوشش اومده

واسه اینکه بهت بفهمونه كه تنها نیستی...!!!ء

نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 12:10 توسط LOVELY| |

هیس...

حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام…

بگو کسی حرفی نزند… 

بگذار لحظه ای آرام بگیرم…

نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392برچسب:,ساعت 11:54 توسط LOVELY| |

 این روزها خیلی تنهام خیلی داغونم                       

هست کسی که مثل من دلش                            

نه برای کسی ،                                 

نه برای عشقی،                                 

نه برای جایی...                                

نه برای چیزی!                                

بلکه دلش برای خودش تنگ شده...!                       

برای خود خودش!؟

   http://upload7.ir/images/21487482248161069246.jpg                          

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:40 توسط LOVELY| |


وقتي پس از مدتها بي خبري

بي آنکه سراغي از اين دل آواره بگيري

مي گويي:

 (( دلم برايت تنگ است ))

يا مرا به بازي گرفته اي؟!!

يا معني واژه هايت را خوب نميداني؟!!

" دلتنگي ارزاني خودت

http://upload7.ir/images/51894547804087050731.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:39 توسط LOVELY| |

 

خیالت راحــتـــــــــــــ…

خیالت راحــتـــــــــــــ…


دل شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ،

گیرا نیـــــــــــــ ست…!


نفــــــــــــــــرین ،

ته دل می خواهــــــــــد


دل شکسته هم که دیــــــــگر

ســـــــــر و ته نــــــــدارد…

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:38 توسط LOVELY| |

میگن قسمت نیست ، حکمته …!
 
خدایا !
 
من معنی قسمت و حکمت رو نمی دونم !!!
 
اما تو معنی طاقت رو می دونی !!!
 
مگه نه … ؟!!!
نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:,ساعت 15:0 توسط LOVELY| |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

اگر دلتنگی کم آوردی غصه نخور! من به جای هر دویمان دلتنگتم!!!
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آه نگ است
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است
اگر دلتنگی کم آوردی غصه نخور! من به جای هر دویمان 
دلتنگتم!!
نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 14:47 توسط LOVELY| |

قشنگ ترین داستان زندگیمه به نظرم

 

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش.

حالش اصلا طبیعی

نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم :

عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا

دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی

پیشش میموندم.

خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با

خودشون نبرن؛

اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد

ممکن بود

همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش

نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی

گاهی دوباره به هم میریخت.    یه بار بی مقدمه گفت :

توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت :

وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه .

انگار دارم رو ابرا راه

میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با

بغض پرسید

تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من

دیوونه تره .

بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت

دوستت دارم . اما با

یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت :

امشبم عروسیشه....

نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:9 توسط LOVELY| |

 

   در زندگي هر ادمي از يك روز/              

                        از يك جا.....

                             از يك نظر

                                    به بعد

ديگر هيچ چيز مثل قبل نيست /

نه روزها

       نه رنگها

        نه خيابانها

  نه.......

همه چيز ميشود دلتنگي و بس ...

 

                                                دلم تنگه برات

نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:46 توسط LOVELY| |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم…

هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم…

لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های

کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را

رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو…

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم

ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده…

وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم…

بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد…

ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… 

یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه

نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام….

و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـوآرام بخواب…

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 19:45 توسط LOVELY| |

دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد. 
چند ماه بعد، ناباورانه نامزد وی هم کور شد. 
موعد عروسی فرا رسید. مردم
می گفتند: 

چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد. 
20 سال بعد از
ازدواج، زن از دنیا رفت. 
مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد. 
چون او هیچوقت نابینا نبود...

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:29 توسط LOVELY| |

مرگــــــــــــــــ یعنیــــــــــــ اینــــــــــــــ

بالاخرهـــــــــــ روزیــــــــــ میآید که بگوییـــــــــــــ کاشــــــــــــ

زندهــــــ میـــ شدیـــــــــــــ اما دیگر خیلیــــــــــــ دیر استــــــــــ

بابتـــــــــ بدیـــــــــ هاییـــــــــ کهــــــــ بهــــــ منـــــــــ کردیـــــــــ

خودتـــــــــ را شرمندهــــــــ نکنـــــــــــــپ

تـــــــــــــــــــــــــــــاریـــــــــــــــــــــــــــخ مـــــــــــــــــرگ:بـــــــــــه هـــــــــــــمــــــــــــیــــــــــــن زودی

عــــــــــــــلـــــــــــــت مــــــــــــــرگ:بـــــــــــــه دلــــــــــیـــــــــــل ســــــــــــخـــــــــــتــــــــــــی هــــــــــای فــــــــــــراوان

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:7 توسط LOVELY| |

چه درد آور است کسی را دوست داشته

باشی و او هرگز تو را باور نکند چه درد آور است

کسی را دوست داشته باشی ولی سر هر چیز کوچک

خارو خفیفت بکند آیا دوست داشتن این است؟

عاشقی این است ؟دلم بد به درد آمده از این زمانه .

از انسانهای این زمانه از خودم و حال تنهایی همدمم شده .

تنهای تنها

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:56 توسط LOVELY| |

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت 22:15 توسط LOVELY| |







    تــــ ــ ـــ ــو را خُـــودم چشــم زَدم . . .

 
      بـــس که نوشـــتمت میــان شعــرهایم ،


         بـــــی آنکه "اســپــند" بچـــرخانم میـــان واژه هــایم . . . 

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:34 توسط LOVELY| |

عشق یعنی این...


آنقدر در تو غرق شده ام

که از تلاقی نگاهم بادیگری...

احساس خیانت می کنم

عشق یعنی این..

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 13:42 توسط LOVELY| |

 

 

تا حالا این حس رو تجربه کردی...

دیدی که چه حس قشنگیه...

تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در

کنار یکی باشی...

تا حالا دلت خواسته به کسی بگی

دوستت دارم...

تا حالا دلت خواسته خودت رو برای

کسی فدا کنی...

تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو

خلوت خودت

به خاطر وجود کسی گریه کردی...

تا حالا خدا رو به خاطر خلقت کسی

ستایش کردی...

تا حالا شده خوشبختی کسی رو

بخوای بدون این

که خودت جایی تو این خوشبختی

داشته باشی و شاید 

خوشبختی اون در گرو نابودی تو باشه ....

آره!! ؟؟؟

به این میگن عشق...!!!

 

حس قشنگیه! نه؟

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:13 توسط LOVELY| |


Power By: LoxBlog.Com