عاشقانه ها

LOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOVE

 این روزها خیلی تنهام خیلی داغونم                       

هست کسی که مثل من دلش                            

نه برای کسی ،                                 

نه برای عشقی،                                 

نه برای جایی...                                

نه برای چیزی!                                

بلکه دلش برای خودش تنگ شده...!                       

برای خود خودش!؟

   http://upload7.ir/images/21487482248161069246.jpg                          

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:40 توسط LOVELY| |


وقتي پس از مدتها بي خبري

بي آنکه سراغي از اين دل آواره بگيري

مي گويي:

 (( دلم برايت تنگ است ))

يا مرا به بازي گرفته اي؟!!

يا معني واژه هايت را خوب نميداني؟!!

" دلتنگي ارزاني خودت

http://upload7.ir/images/51894547804087050731.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:39 توسط LOVELY| |

 

خیالت راحــتـــــــــــــ…

خیالت راحــتـــــــــــــ…


دل شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ،

گیرا نیـــــــــــــ ست…!


نفــــــــــــــــرین ،

ته دل می خواهــــــــــد


دل شکسته هم که دیــــــــگر

ســـــــــر و ته نــــــــدارد…

نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:38 توسط LOVELY| |

میگن قسمت نیست ، حکمته …!
 
خدایا !
 
من معنی قسمت و حکمت رو نمی دونم !!!
 
اما تو معنی طاقت رو می دونی !!!
 
مگه نه … ؟!!!
نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:,ساعت 15:0 توسط LOVELY| |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

اگر دلتنگی کم آوردی غصه نخور! من به جای هر دویمان دلتنگتم!!!
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آه نگ است
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است
اگر دلتنگی کم آوردی غصه نخور! من به جای هر دویمان 
دلتنگتم!!
نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 14:47 توسط LOVELY| |

قشنگ ترین داستان زندگیمه به نظرم

 

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش.

حالش اصلا طبیعی

نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم :

عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا

دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی

پیشش میموندم.

خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با

خودشون نبرن؛

اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد

ممکن بود

همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش

نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی

گاهی دوباره به هم میریخت.    یه بار بی مقدمه گفت :

توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت :

وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه .

انگار دارم رو ابرا راه

میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با

بغض پرسید

تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من

دیوونه تره .

بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت

دوستت دارم . اما با

یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت :

امشبم عروسیشه....

نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:9 توسط LOVELY| |

 

   در زندگي هر ادمي از يك روز/              

                        از يك جا.....

                             از يك نظر

                                    به بعد

ديگر هيچ چيز مثل قبل نيست /

نه روزها

       نه رنگها

        نه خيابانها

  نه.......

همه چيز ميشود دلتنگي و بس ...

 

                                                دلم تنگه برات

نوشته شده در جمعه 19 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:46 توسط LOVELY| |

|http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم…

هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم…

لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های

کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را

رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو…

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم

ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده…

وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم…

بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد…

ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… 

یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه

نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام….

و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـوآرام بخواب…

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 19:45 توسط LOVELY| |

دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد. 
چند ماه بعد، ناباورانه نامزد وی هم کور شد. 
موعد عروسی فرا رسید. مردم
می گفتند: 

چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد. 
20 سال بعد از
ازدواج، زن از دنیا رفت. 
مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد. 
چون او هیچوقت نابینا نبود...

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:29 توسط LOVELY| |

مرگــــــــــــــــ یعنیــــــــــــ اینــــــــــــــ

بالاخرهـــــــــــ روزیــــــــــ میآید که بگوییـــــــــــــ کاشــــــــــــ

زندهــــــ میـــ شدیـــــــــــــ اما دیگر خیلیــــــــــــ دیر استــــــــــ

بابتـــــــــ بدیـــــــــ هاییـــــــــ کهــــــــ بهــــــ منـــــــــ کردیـــــــــ

خودتـــــــــ را شرمندهــــــــ نکنـــــــــــــپ

تـــــــــــــــــــــــــــــاریـــــــــــــــــــــــــــخ مـــــــــــــــــرگ:بـــــــــــه هـــــــــــــمــــــــــــیــــــــــــن زودی

عــــــــــــــلـــــــــــــت مــــــــــــــرگ:بـــــــــــــه دلــــــــــیـــــــــــل ســــــــــــخـــــــــــتــــــــــــی هــــــــــای فــــــــــــراوان

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 12:7 توسط LOVELY| |

چه درد آور است کسی را دوست داشته

باشی و او هرگز تو را باور نکند چه درد آور است

کسی را دوست داشته باشی ولی سر هر چیز کوچک

خارو خفیفت بکند آیا دوست داشتن این است؟

عاشقی این است ؟دلم بد به درد آمده از این زمانه .

از انسانهای این زمانه از خودم و حال تنهایی همدمم شده .

تنهای تنها

نوشته شده در پنج شنبه 18 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:56 توسط LOVELY| |

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت 22:15 توسط LOVELY| |







    تــــ ــ ـــ ــو را خُـــودم چشــم زَدم . . .

 
      بـــس که نوشـــتمت میــان شعــرهایم ،


         بـــــی آنکه "اســپــند" بچـــرخانم میـــان واژه هــایم . . . 

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 17:34 توسط LOVELY| |

عشق یعنی این...


آنقدر در تو غرق شده ام

که از تلاقی نگاهم بادیگری...

احساس خیانت می کنم

عشق یعنی این..

نوشته شده در جمعه 12 مهر 1392برچسب:,ساعت 13:42 توسط LOVELY| |

 

 

تا حالا این حس رو تجربه کردی...

دیدی که چه حس قشنگیه...

تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در

کنار یکی باشی...

تا حالا دلت خواسته به کسی بگی

دوستت دارم...

تا حالا دلت خواسته خودت رو برای

کسی فدا کنی...

تا حالا شبها وقتی همه خوابن تو

خلوت خودت

به خاطر وجود کسی گریه کردی...

تا حالا خدا رو به خاطر خلقت کسی

ستایش کردی...

تا حالا شده خوشبختی کسی رو

بخوای بدون این

که خودت جایی تو این خوشبختی

داشته باشی و شاید 

خوشبختی اون در گرو نابودی تو باشه ....

آره!! ؟؟؟

به این میگن عشق...!!!

 

حس قشنگیه! نه؟

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:,ساعت 11:13 توسط LOVELY| |

ــه وقتــايــي دوس داري

هـيـچ کســي رو نـبـيـنــي

تــنـها بــاشـي هـــي اشـک بــريــزي

کـسـي هــي بـهــت نـگـــه چــي شــده ؟

نــفـس عـميــق بــکـشــي

آه بــلنــد بـکــشـي

تــنـها بــاشـي تــنـهـاي تــنــهـا !

نوشته شده در جمعه 5 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:25 توسط LOVELY| |

همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی

وقتـــی بغــــض میکـــُنی

وقتـــی دآغونــــی


وقــــتی دلــِت شکــــستـه

دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ

انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :

“بیخـــیآل“…

نوشته شده در جمعه 5 مهر 1392برچسب:,ساعت 14:45 توسط LOVELY| |


تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!

رفیــــــــ ــــــــــ ــــــــــق داری ولی

همـــــــ ــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــدرد نداری!

خانــــــ ـــــــــ ـــــــــواده داری

حمــــــــایت نداری!

عشــــــــــــ ـــــــــــــــ ـــــــــــــق داری…

تکیـــــــــ ــــــــه گاه نداری!

مثل همیــ ـــــــــــــ ــــــــــــــــــــشه….

همه چــــــی داری…

و هیـــــــــ ــــــــــــ ـــــــچی نداری

نوشته شده در جمعه 5 مهر 1392برچسب:,ساعت 13:38 توسط LOVELY| |

ای کــاش یا بــــودی


یـا از اول نبودی


ایـن که هستیـو کنـارم نیستـی


"دیـــوانه ام میکنـد" !

نوشته شده در جمعه 5 مهر 1392برچسب:,ساعت 13:8 توسط LOVELY| |

 

 

گاهی بی صدا نگاهت میکنم …


مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ،


شاید اگر بغضم فرو نشیند


صدایت کنم …

نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت 18:1 توسط LOVELY| |

سلام به همه دوستی گووولکم خوفین؟ خوشین؟ مدرسه

و دانشگاه چی طوره؟ خوش میگزره؟ باز شیطونی شروع شد 

خخخخخخخخ

من به خاطر مدرسه فقط آخر هفته میتونم بیام اگ دیر آپدیت میشه 

معذرتتتتتتتتتتتتتتتتت 

اینم یه شعر از خودم

این روز ها عجیب تلخ شده ای لا اقل قدری شیرین شو

تا برایت فرهاد شومبوسه

نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:,ساعت 13:59 توسط LOVELY| |


Power By: LoxBlog.Com